درمان امراض روانی بوسیلۀ روانکاوی بر اساس اصول و نظریات خاصی مبتنی است و تا اندازۀ زیادی این نظریات در اینکه روانکاو چه عواملی را در بوجود آوردن و از بین بردن نوروزها مهم بداند موثرند.پس هر تئوری جدید در روانکاوی ایجاد هدفهای جدید درمانی میکند. در این فصل سوالاتی که مطرح میشوند مربوطند به فعالیتهائی که در جریان روانکاوی باید صورت بگیرد و عواملی مانند : جنبه های درمانی و مشکلاتی که بیمار و روانکاو با آن مواجه می شوند و عواملی که سبب میشود بیمار را به سوی بهبودی بکشاند.
برای این که ما هیت این عوامل بهتر روشن شود باید اول دانست که جه عواملی سبب ایجاد نوروز میگردد. بنظر اغلب متخصصین امور روانی، مجموعه ای از عوامل نا مناسب و متضاد محیطی، سبب بروز اختلالات در رابطۀ کودک با خود و دیگران می شود. اثر فوری این موضوع ،ایجاد اضطراب اولیه است که مقصود همان ضعف و بی ارادگی و خود کم بینی است ،در مقابل دنیائی که بنظر کودک خطر ناک وخصمانه می آید. این اضطراب اصلی فرد را مجبور به جستجو برای پیدا کردن طرقی که به مقدار سازش او با زندگی بیافزاید مینماید. البته بیمار در وهلۀ اول انتظار دارد که علائم مرض برای او تشریح شود واز این که روانکاو از این کار امتناع میورزد آزرده خاطر می شودو اغلب این آزردگی خاطر باین سبب است که میل ندارد روانکاو به اسرار درونی او پی ببرد . در اینجا روانکاو باید با صراحت دلایل عدم انجام این روش را شرح داده و عکس العمل بیمار را نسبت باین موضوع تفسیر نماید. روش دیگری که باید از آن در درمان روانی امتناع ورزید سعی در مربوط کردن مستقیم خصوصیات روانی بیمار با تجارب کودکی است. در روانکاوی کلاسیک فروید در درجۀاول علاقمند بود باینکه علائم مرض را با منابع غریزی و تجارب کودکی شخص ارتباط دهد و این روش بر اساس نظریات غریزی و روانشناسی بخصوص او قرار گرفته است.
روشها ئی که روانکاوی در درمان بکار میبرد تا اندازۀ زیادی همانهائی هستند که فروید کشف کرده است. این روشها عبارتنداز: « تداعیآزاد» و « تفسیر» بمنظور بیرون آوردن مطالب از ضمیر نا خود آگاه و تحلیل دقیق رابطه میان بیمار و روانکاو ،برای دانستن نحوۀ رابطه میان بیمار با دیگران . در این مورد تفاوت روش من با فروید از دو جنبه است . یکی نوع تفسیراست و دیگری طرز ادارۀ جلسات روانکاوی است. در این مورد باید عواملی مانند: فعالیت و عدم فعالیت روانکاو ، احساسات و افکار او نسبت بمرض، قضاوت اخلاقی یا عدم آن در بارۀ بیمار وتشویق و سر زنش او وامثال آن را نام برد.
نظر من بعکس عقیدۀ فروید این است که روانکاو باید عمداً جریان روانکاوی را هدایت کند . البته این روش را روانکاو باید با قضاوت صحیح بکار برد، زیرا که در واقع همیشه بیمار خط مشی اصلی را با بیان کردن افکار و احسا سا تش نشان می دهد. همچنین بعقیدۀ من روانکاو باید جلسۀ اول را فقط صرف تفسیر و تجربه وتحلیل کند . تفسیر معانی متعدد در برداردکه از آنجمله: روشن کردن مشکلات بیمار، نشان دادن تعارضهای موجود،عرضه داشتن پیشنهادات بمنظور حل موقت مشکلات وامثال آن است. این روش را باید تا موقعی که بیمار از روانکاوی استفادۀ کامل میکند ادامه داد، ولیبمحض اینکه احساس شد که او به بن بست رسیده است، روانکاو باید با فعالیت بیشتری مداخله کند و او را بطرق دیگری راهنمائی کند. برای مثال فرض کنید بیماری میداند که یکی ازخصو صیات او احتیاج مبرمی است باینکه دیگران او را همیشه صحیح العمل بدانند . فهم این موضوع سبب شده است که خود او علاقمند باشد بداند چرا چنین احتیاج مبرمی به صحیح العمل بودن دارد.بر اساس روش من باید عمداً به بیمار گفته شود که با تجربه تحلیل گذشته نفعی عاید او نخواهد شد بلکه آنچه برای او مهم است این است که بداند این طرز فکر و رفتار فعلی او چه منافعی برای او در بر داشته و چه تا ثیری روی شخصیت او گذاشته است . البته بدین وسیله روانکاو ریسک زیادتری میکند ومسولیت بر دوش اوست وبعلاوه خطر پیشنهاد غلط کردن از این راه و بالنتیجه تلف کردن وقت کمتر از خطر مداخله ننمودن است . هنگامیکه روانکاو اطمینان به پیشنهاد خود ندارد آنرا بصورت راه حل موقت و قابل تغییری عرضه می دارد؛درآنصورت اگر پیشنهادش قانع کننده نباشد بیمار احساس میکند که روانکاو در جستجوی راه حل است و از این روی سعی میکند که در پیدا کردن آن با روانکاو تشریک مساعی کند.
علاوه بر آنچه گفته شد طریق دیگری برای تقویت میل بیمار به تغییر بهبودی موجود است واین طریق عبارت است ازتقویت «نیروی اراده » بیمار در تغییر رفتارهای نا مناسب . روشی که روانکاو در تقویت ارادۀ بیمار بکار میبرد این است که محرکهای مثبت او را بنحوی تقویت کند که سبب ایجاد قضاوت مستقل و تصمیم صحیح شود. البته رسیدن باین هدف بستگی به نوع و مقدار « بصیرت » بیمار دارد. یکی از انواع بصیرت ، آن است که بیمار از روی منطق واستد لال بدست می آورد. و دیگر بصیرتی است عاطفی که بوسیلۀ آن بیمار عمیقاً احساس میکند که مشکلات خود را میفهمد. بنظر روانکاوان بصیرت عاطفی مفید تر و اصولی تر از بصیرت منطقی است ، زیرا در بصیرت عاطفی شخص مطلبی را احساس میکند که صمیمیت و صداقت در آن موجود است، ولی در بصیرت منطقی معمولاً ایمان و اعتقاد کمتر و سطحی تر بنظر میرسد. البته اگر از بصیرت منطقی استفادۀ مناسب شود میتوان آنرا بعنوان محرک قوی بکار برد و سبب شد که بیمار بدینوسیله تغییرات زیادی در تمایلات و رفتارش بدهد.
سوال دیگری که در اینجا پیش می آید این است که چه موقع باید روانکاوی را خاتمه داد. در اینجا نیز باید روانکاو بسیار محتاط باشد. بدین معنی که خاتمۀ روانکاوی را بر اساس شواهد سطحی مانند از بین رفتن علائم مرض با تغییر ظاهری در روحیۀ بیمار قرار ندهد. تصمیم ختم جلسات روانکاوی منوط به قضاوت روانکاو است. آیا او میخواهد تمام مشکلات بیمار را حل کند؟ یا اینکه عقیده دارد که قسمتی از آنها را باید حل نشده بگذارد، تا خود بیمار مستقلاً بعد از اتمام روانکاوی حل کند . بعقیدۀ من، روانکاوی این نیست که شخص در زندگی ریسک نکند یا دچار تعارض نگردد ، بلکه مقصود این است که این فرد آماده برای مشکلات شده بتواند مستقلاً از عهدۀ حل مسائل زندگی بر آید. اما باید پرسید که چه موقع میتوان گفت که فرد برای رسیدن باین هدف آماده است ؟
این سوال شبیه به سوالی است که در مورد هدف نهائی روانکاوی مطرح شد. بعقیدۀ من آزاد کردن بیمار از تشویش و نگرانی فقط وسیله ای برای رسیدن به مقصود است و هدف اصلی این است که به بیمار کمک شود تا بتواند ارزش واقعی خود را بیابد و با داشتن این ارزشها ،شجاعت مواجهه و قبول خصوصیات خود را دارا شود و احساس رضایت کند.
اقتباس از کتاب : روش های نو در روانکاوی اثر کارن هورنی مترجم دکتر سعید شاملو