عقاید مختلفی در مورد اینکه اصول روانشناسی فروید چیست وجود دارد. آیا هدف او این
بوده است که روانشناسی را در قلمرو عتوم طبیعی بیاورد؟ یا اینکه عقدۀ ادیپ اساس و پایۀ رفتار
بشر است و یا عوامل « خود » و« سرشت» و « وجدان » اصول روانشناسی فروید را تشکیل
میدهد ؟ وبالاخره آیا نوع رفتارهای تکراری که در دوران کودکی پی ریزی میشود بنیان گذار
شخصیت بزرگسالی است ؟ بدون شک تمام این عوامل قسمتهای مهمی از روانشناسی فروید می
باشد ولی درجۀ اهمیت هر کدام بستگی دارد به قضاوت افرادی گه تئوریهای فروید را تعبیر
کردهاند. همانطور که مشاهده خواهد شد از نظر ما تمام این تئوریها دارای نواقص اصولی میباشد
و بعضی از آنها سبب عدم پیشرفت سریع و علمی پسیکو آنالیز شده اند. در اینجا سوُِِِِالی که پیش
میاید این است که عقاید فروید تا چه اندازه در تشکیل و پسشرفت روانشناسی و روان پزشکی
جدید موُثر بوده است ؟ در جواب این سئوال میتوان چنین پاسخ داد که تقریباً تمام افکار و عقاید
مهم در این زمینه را فروید پایه گذاری کرده تمود و تکامل رواکاوی مرهون نظریات اصولی او
می باشد. یکی از مشکلاتی که در عرصضه داشتن اصول هر تئوری وجود دارد ،این است که این
اصول معموتاً مخلوط با مقداری عقاید نا صحیح وغیر علمی است . در اینجا سعی خواهد شد کهآن
اصول ونظریات فروید که دارای ارزش علمی میباشد عرضه شود. بنظر من مهمترین و اصولی
ترین کشف فروید این نظریه است که در عوامل روانی ، رابطهٌ علت و معلولی وجود دارد
وعواطف و احساسات را عواملی که اغلب ناخود آگاه می باشند تحریک می نمایند. بعلاوه
محرکهایی که ما وادار بانجام عملی می کنند معموتاً جنبهٌ هیجانی یا عاطفی دارند . ولی اگر
بخواهیم بگوییم کدامیک از این نظریات به تنهایی از همه مهمتر است، بنظر من نظریهٌ
محرکهایناخود آگاه در درجهٌاول اهمیت قرار می گیرد. این عقیده از آنجمله نظریه هاست که قبولیت
عمومی داشته و فقط عدهٌ کمی آنرا بدرستی درک میکنند.
اهمیت تئوری محرکهای ناخود آگاه فروید در این نیست که آیا این محرکها وجود دارند یا نه ،
بلکه از دو جهت این نظریه حائز اهمیت می باشد: اول اینکه کشمکش های روانی را اگر از
قلمرو آگاهی بیرون ببریم و یا اینکه آنها رابه ضمیرآگاه قبول نکنیم ، دلیل از بین بردن آنه نمی
شود واز موٌثر بودن آنها در رفتار بشر نمی کاهد. معنی این موضوع این است که مثلاً ممکن است
ما افسرده باشیم بدون اینکه بدانیم چرا. یا اینکه آگاه از تصمیمات مهم خود باشیم بدون اینکه دلیل
اصلی آنها بدانیم . جنبهٌ دوم این موضوع این است که دلیل نا خودآگاه ماندن مطلب روانی، عدم
تمایل ما به آگاه شدن آنها می باشد و بنا بر این اگر بخواهیم خود را واقعاً بشنا سیم و مطالب نا
خود آگاه را بیرون بکشیم،باید بکشمکش سختی دست بزنیم، زیرا که وجود بعضی از تمایلات را
نمیتوانیم در خود قبول کنیم . این موضوع اساس تئوری «مقاومت» است که در درمان روانی
ارزش بسیار دارد.بعد از اینکه فروید ضمیر ناخودآگاه را کشف کرد بمطلب بسار مهم دیگری نیز
متوجه شدوآن عبارت است از اینکه پدیده های روانی مانند پدیده های جسمانی از قوانین علت و
معلولی پیروی میکنند. این کشف راه را برای تحلیل و تجزیه و آزمایش مظاهر روانی مانند خواب
و اشتبا هات لفظی وغیره که تا آن روز بنظر معلول تصادف و یا قوای ما وراءالطبیعه تصور میشد باز نمود.