یکی از مباحث مهم در فلسفه معاصر، پرسش از معنای زندگی است. فیلسوفان گذشته با پذیرش معنا برای زندگی، از فلسفه و هدف آفرینش انسان سخن میگفتند. اما در دوران اخیر، بسیاری از انسانها احساس میکنند که زندگی ارزش خود را از دست داده و به دنبال پاسخی برای پرسش «چرا هستم به جای آنکه نباشم؟» هستند. این پرسش به یکی از اساسیترین سؤالات حیات بشری تبدیل شده است و به خصوص با پیشرفت تکنولوژی و امکانات بیشماری که در اختیار انسانها قرار گرفته، اهمیت بیشتری پیدا کرده است.
در گذشته، فلسفه به عنوان حوزهای که به مسائل اساسی بشر میپردازد، وظیفه داشت که به پرسشهای عمیق و رازهای هستی پاسخ دهد. اما با چیره شدن نگاه روانشناسانه در بسیاری از حوزههای علوم انسانی، مسئله معنای زندگی به مرور به یک امر روانشناختی فروکاست یافته است. این تغییر نگرش باعث شده تا تحلیلهای روانشناسانه جای برداشتهای عمیق فلسفی را بگیرند. با این حال، همانطور که ویتگنشتاین بیان داشته، حتی وقتی به همه پرسشهای ممکن دانش پاسخ داده شود، باز هم مسئله زندگی دست نخورده باقی میماند.
دکتر مهرداد امیری از گروه الهیات و فلسفه اسلامی دانشگاه لرستان به همراه یک هم دانشگاهی و با همکاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان، تحقیقی را در خصوص معنای زندگی انجام دادهاند. این پژوهش با هدف بررسی تفاوتهای روانشناسانه و فلسفی در زمینه معنای زندگی انجام شده است.
این مطالعه تطبیقی با بهرهگیری از روش توصیفی-تحلیلی به بررسی نقاط اشتراک و افتراق نگاه دو حوزه روانشناسی و فلسفه در عرصه معنای زندگی پرداخته است. در این پژوهش، محققان به تحلیل مفاهیم و دیدگاههای مختلف دو حوزه مذکور پرداخته و تلاش کردهاند تا به یک درک جامعتر از معنای زندگی دست یابند.
بر اساس یافتههای این پژوهش، معنا اساساً چیزی ماتقدم است، بنابراین در تحلیل معنای زندگی باید به سرچشمه زندگی توجه داشت. نگاه روانشناسانه به معنای زندگی به نوعی معنا را از یک امر عام به امری شخصیسازی شده فروکاست میدهد. این نوع نگاه میتواند باعث شود که افراد بیشتر به جنبههای شخصی و روانی زندگی خود توجه کنند.
بازگشت به نگاه فلسفی برای معنای زندگی میتواند زمینهساز جلوگیری از پوچگرایی عام در زندگی شود. تحلیل و تفسیر پرسش چیستی معنای زندگی از نگاه فلسفی و روانشناسانه، و ایجاد تقابلی ساختاری و تاریخی میان این دو حوزه، راه را برای یافتن پاسخهای نوین در این زمینه هموار میسازد.
به طور کلی و به گفته مجریان این پژوهش، اگر بخواهیم با توجه به نسبت معنا - زندگی حیات انسان را ترسیم کنیم، میتوانیم آن را در سه حالت پیشمعنایی، با معنایی و بیمعنایی دستهبندی کنیم.
پیشمعنایی حالت طبیعی زندگی است، یعنی شیوهای از زندگی که فرد هیچ پرسش و دغدغهای از معنا یا ارزش زندگی ندارد. بیمعنایی سایهای از با معنایی است، جایی که پرسش از معنای زندگی بیپاسخ میماند و فرد گرفتار نوعی خلا میشود. در نهایت، با معنایی که خود در دو حوزه قابل بحث است؛ یکی در حوزه شخصی که آن را معنا در زندگی مینامند و دیگری در حوزهای فراتر از شخص که مربوط به معنای زندگی است.
معنا در زندگی بیشتر جنبه شخصی داشته و متأثر از زندگی شخصی فرد و جوانب روحی و روانی اوست، در حالی که معنای زندگی بحثی متافیزیکی است که به حیات نوع بشر اشاره دارد و به نحو خاص جایگاه انسان در هستی را مورد بررسی قرار میدهد. بنابراین میتوان گفت معنا در زندگی، متأثر از ذهنیتگرایی شخصی است؛ در حالی که معنای زندگی علاوه بر ذهنیتگرایی شامل عینیتگرایی و متافیزیکگرایی نیز میشود.
بر این اساس، باید گفت معنا اساساً چیزی ماقبل از واژگان و کلمات است؛ به عبارت دیگر، معنا است که واژه از آن سرچشمه گرفته و به نوعی منبع تشکیل یک واژه است.
قابل ذکر است، این اطلاعات علمی پژوهشی در مجله اخلاق زیستی منتشر شده اند. این مجله وابسته به مرکز تحقیقات اخلاق و حقوق پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و انجمن بینالمللی اخلاق زیستی اسلامی و انستیتو اخلاق زیستی و حقوق سلامت است.